با پزشکان خانواده!!
در این خانواده، پدر، مادر، عمو، عموزاده، پسر، عروس، داماد و دختر و جاری و... همه پزشک هستند
لحظههای سختی بود، زمانی که چهار خواهر و برار جوان و نوجوان، پشت درهای بسته اورژانس منتظر بودند. مادر دچار حمله قلبی شده بود و ضجه میزد. ترس، نگرانی، بیکسی و هراس در چشم یکایکشان موج میزد. به دلیل نبودن متخصص قلب، مادر ایست قلبی میکند و برای همیشه آسمانی میشود. پدر خانواده که از روحانیون متدین بود، همیشه در فراق همسرش اشک میریخت و از پسرانش میخواست تا به فکر مردمی مانند مادرشان باشند و به سراغ پزشکی و تخصص قلب بروند. زمان فوت مادر، پسر ارشد خانواده، یعنی احمد آقا فارغالتحصیل دانشگاه پزشکی شده بود. او که از فراغ مادر میسوخت، برای تخصص رشته قلب را انتخاب کرد تا به پندها و نصحیتهای پدر عمل کند. او با تشویقها و حمایتهایش کاری کرد، تا سایر برادرانش به سمت پزشکی بروند. حالا دکتر احمد صالحی عمران، یکی از بهترین متخصصان قلب و فلوشیپ فوق تخصصی ایران و جهان است و در خارج از کشور به همراه فرزندانش سینا، متخصص داخلی و ستاره، متخصص مغز و اعصاب مشغول طبابت است. با خانواده صالحی عمران که اکثرشان پزشک هستند به گپ و گفت نشستیم تا ماحصل این گزارش را تقدیم شما کنیم؛ هر چند که تعدادی از پزشکان این خانوده، به دلایلی غایب بودند و امکان مصاحبه و عکس میسرنبود.
خانواده دکتر محمد تقی عمران، عشق در خانه شان موج میزند!
دکتر محمدتقی صالحی عمران، متخصص قلب و فلوشیپ اکوکاردیوگرافی، استاد دانشگاه و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی بابل است. او متولد دوم اردیبشهت 1338، در شهر قم است. اصالتا اهل روستای جنگلی و زیبای، «دیبای بندپی» است. میگوید این روستا تا قبل از انقلاب جزو شهرستان بابل، استان مازندران بود؛ اما بعد از آن جزو محدوده آمل شد. به خاطرپدرش که روحانی بود، تا سه سالگی در قم زندگی کرد. بعد پدرش برای تبلیغ دین به روستای دیبا بندپی رفت و خانوادهاش هم او را همراهی کردند. سال پنجاه بود که پدرش برای پیشرفت فرزندانش، به شهر آمل مهاجرت کرد. تلخترین خاطره زندگی دکتر، دقیقا مربوط به پنج روز قبل از کنکورش بود. او میگوید: «در 29 خرداد 56 مادرم را به خاطر نبودن دکتر قلب، بر اثر ایست قلبی از دست دادم. پنج روز بعد، یعنی سوم تیر کنکور داشتم. برادرم دکتر احمد، آن زمان فارغالتحصیل از دانشگاه پزشکی تهران بود و مرا مجاب کرد تا سر جلسه بروم. مادرم را خیلی دوست داشتم و در بدترین شرایط روحی و روانی کنکور دادم. خوشبختانه آن سال، معدل دیپلمم به کمکم آمد و توانستم در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان، قبول شوم. درس خواندن در شهری به دور از خانواده، از یک طرف و غم و فقدان مادر باعث شد تا دوران دانشجویی سختی داشته باشم. البته حمایتهای عاطفی و معنوی پدر، خواهران مهربان و برادرم دکتر احمد را نمیتوانم؛ نادیده بگیرم. آنها با انرژیهای مثبت مرا به جلو هول میدادند.»
دانشجویی دکتر محمد تقی، با جنگ تحمیلی همزمان بود. دکتر مانند خیلی از دانشجویان پزشکی آن زمان، خودش را محدود به درس و دانشگاه نکرد. چندین بار به صورت داوطلبانه در گروههای دانشجویی اعزامی، در عملیاتهای زیادی به کمک رزمندگان کشورمان رفت؛ تا به نوعی دیگر در جبهه خدمترسانی کند. میگوید: «به جز این موارد در سال 64، زمانی که انترن بودم، یک ماه را در بیمارستان امام رضا(ع) که نزدیک جزیره مجنون بود، گذارندم. در این مدت، یکی از دوستان صمیمی و همکلاسیام به نام «دکتر احمد آتش دست» اهل نهبندان، که آن زمان جز استان سیستان و بلوچستان بود اما الان جزو خراسان جنوبی است؛ شهید شد. خیلی ناراحت بودم و به همراه پزشکان و دانشجویان دانشگاه اصفهان، برای تشییع جنازهاش به نهبندان رفتم.»
آقای دکتر که سال 68 ازدواج کرده، از زندگیاش کاملا راضی است. او در مورد همسرش میگوید: «زهرا خانم، مهمترین اصل زندگیمان را حمایت از من و پرورش فرزندانم قرار داده است. اگر من در چنین جایگاهی قرار گرفتم و دو فرزندم، قدم در جای من گذاشتند و پزشکی را ادامه میدهند، همه را مدیون زحمات ایشان هستیم. شغل پزشکی، شغل بسیار سختی است، آغاز و پایانی ندارد. شاید دورنمای زندگی یک پزشک، برای مردم، بسیار شیرین و جذاب باشد؛ اما واقعیت چیز دیگری است. همه میدانند برای پزشک شدن؛ سختیهای زیادی باید متحل شد. از خواب شبانه، رفاه و آسایش باید گذشت و هر لحظه باید آماده خدمترسانی به بیماران بود. زندگی با یک پزشک مشکلات زیادی دارد. زنی که با یک پزشک ازدواج میکند، در بیشتر مواقع، حتی از همراهی همسرش در یک دورهمی خانوادگی؛ محروم است. برنامهریزی و مدیریتهای همسرم ستودنی است و جاد دارد از ایشان تشکر ویژهای کنم.»
وقتی به آقای دکتر که خودش، فرزندانش، عروس، برادرها، زن داداشها، برادرزادهها وخواهرزادههایش که پزشک هستند، گفتم چرا یک ساختمان پزشکان برپا نمیکند تا دورهم جمع شوند؟! با ابراز تاسف گفت: «شرایط زندگی ما باعث شده تا هر کدام از ما، در یک شهر خدمت کنیم. از طرفی ما در بیمارستانها و دانشگاههای مختلفی کار میکنیم و عملا مقدور نیست در یک شهر و یک ساختمان جمع شویم. البته چون بیشتر ما در زمینه قلب ، تخصص داریم، نمیتوانیم یک جا کار کنیم. بهتر است در جاهای مختلف به مردم خدمترسانی کنیم.»
سیده زهرا پاشایی: همسرم، متعلق به من نیست!
سیده زهرا پاشایی متولد 1344، در ساری میباشد و فارغالتحصیل رشته روانشناسی دانشگاه تهران است قبل ورود به دانشگاه، یکسال را به صورت جهشی خواند. زمانی که وارد دانشگاه شد، هفده سال سن داشت. دانشجوی زرنگی بود و در هفت ترم، درسش را تمام کرد. قصد داشت یکسالی وقف خانوادهاش باشد و بعد در مقطع ارشد ادامه تحصیل دهد. در همان زمان بود که دوست صمیمیاش(همسر دکتر احمد)، او را برای ازدواج به برادر شوهرش، یعنی دکتر محمد تقی صالحی عمران پیشنهاد داد. وقتی زهرا خانم با دکتر محمد تقی ازدواج کردند، آقای دکتر تخصص قلب دانشگاه تهران قبول شده بود. آنها خیلی زود بچهدار شدند و آقا سامان به دنیا آمد. وقتی از زهرا خانم درمورد زندگی با یک پزشک پرسیدم، با حس رضایت از زندگیاش گفت: «زندگی با یک پزشک، سختیهای خاص خودش را دارد. زنی که همسرش پزشک است باید واقع بینانه فکر کند؛ چون همسرش فقط متعلق به او نیست. هر لحظه و هر دقیقه کاهلی یک پزشک، میتوانند باعث مرگ یا منجر به زندگی بخشیدن به بیمارن باشد. از خیلی چیزها گذشتم. در اوایل ازدواج شرایط، به خوبی این روزها مهیا نبود. وضعیت سختی داشتیم. به جز سر زدن به خانوادههایمان در شمال، هیچ سفری نرفتیم. مثل خیلی از افراد، زندگی عادی نداشتیم. همسرم وقتش برای خودش نبود، همیشه درگیر درس و بیمارستان بود. مجبور بودم به تنهایی در تمام مراسمهای فامیل و دوستان شرکت کنم. غیبت و عدم حضور دکتر، کمی برایم سخت بود. میبایست برای همه، شرایط همسرم را توضیح میدادم. مطمئنا در جایگاه یک زن، از این شرایط ناراحت بودم؛ اما بعد از گذشت چند ماه، با تمام وجودم شرایط سخت کاری همسرم را درک کردم و با این موضوع کنار آمدم. وقتی به گذشتهام نگاه میکنم، ماندگاری زندگیم را فقط شامل لطف خدا، گذشت و صبوری هر دویمان میبینم.»
«خانم پاشایی که به جز همسر،پسران، عروس، جاریها، برادرشوهرها، خواهرزادههای شوهر، برادرزادههای شوهر؛ دو خواهرش هم پزشک هستند، به این موضوع افتخار میکند.» از او پرسیدم: «اگر خدایی ناکرده بیمار شوید، برای درمان به کدام یک از عزیزانتان مراجعه میکنید؟» با غافلگیر شدن از سوالم، جواب داد: «واقعا نمیدانم. هر کدام که در دسترسم بودند(با خنده) البته ترجیح میدهم، اول از همه همسرم را با توجه به تجربیاتی که دارند، در جریان بیماریم بگذارم و با ایشان مشورت کنم.»
همسر دکتر محمدتقی صالحی عمران، در مورد یکی از خاطرات شیرینش میگوید: «ماه رمضان امسال بود. تازه افطار کرده بودیم. یکی از دوستان پسرم، با تلفن همراهش تماس گرفت و گفت حال پدرش بد شده و دچار ایست قلبی شده است. به شدت بیقرار بود و گریه میکرد. دکتر گوشی را از پسرم گرفت و گفت: میخواهم با پزشک عمومی که بالای سر پدرت ایستاده، صحبت کنم. طی پرسش و پاسخ، متوجه شد بیمار تمام کرده و نبض ندارد. بیقراریهای دوست صمیمی پسرم، مرا مجاب کرد تا از دکتر بخواهم با هم، بر سر بالین بیمار که در بابلسر بود، برویم. دکتر، در آن بیمارستان کار نمیکرد، اما به خاطر حفظ جان بیمار رفت و پرسنل همکاری لازم را مبذول داشتند. دکتر بیماری که نبض نداشت و فاقد علائم حیاتی بود، با درمان درست و وارد کردن شوک و... به زندگی برگرداند. الان که به این موضوع فکر میکنم، حس رضایت عمیقی دارم؛ چون مریض نبض نداشت و دکتر برای رفتن مردد بود. آماده شدن و همراهی من با دکتر باعث شد تا بیماری نجات پیدا کند و الان در قید حیات باشد.»
دکتر سامان صالحی عمران: پدرم استادم بود و از او حساب میبردم
دکتر سامان صالحی عمران، پزشک عمومی و متولد 1370 است. او پسر ارشد آقای دکتر محمدتقی صالحی عمران است و در اواخر سال گذشته، از دانشگاه علوم پزشکی بابل فارغالتحصیل شد. جالب است بدانید، در دانشگاه، پدرش استادش بود و او در مقام شاگرد در محضر پدر، چندین سال دانشاندوزی کرد. وقتی از او پرسیدم، بودن سر کلاسی که پدر استادش بود، چه شور و حالی داشت؛ با لبخند جواب داد: «برایم خیلی سخت بود در کلاسی درس بخوانم، که پدرم استادش بود. همیشه استرس داشتم و کمی خجالت میکشیدم. در چنین کلاسی، همیشه زیرذرهبین سایر دانشجویان بودم و میبایست در مورد رفتارهایم، دقت بیشتری داشته باشم. چند بار اتفاق افتاده بود در هنگام تدریس پدر، با دوستانم در حال حرف زدن بودم، ناگهان پدر برگشت و چشم غرهای رفت و گفت: «صالحی عمران، ساکت» آن نگاه پدر که در خانه همیشه با رافت و مهربانی با من رفتار میکرد، باعث شرمساریام شد و باعث شد تا هیچوقت سر کلاس پدر، صحبت نکنم و مراقب رفتارهایم باشم.»
آقا سامان که یک سالی است نامزد کرده، درمورد معیارهای ازدواجش میگوید: «به جز عشق و علاقه، معیارهایی مانند اصالت خانواده و درک متقابل نامزدم از حرفهام؛ برایم اهمیت ویژهای داشت. معتقدم عشقی که با ثمین جان، در دوران دانشجویی (عروس این خانواده هم دانشجوی پزشکی است) تجربه کردم، کمی خام بود که بعد از جاری شدن صیغه عقد، عاقلانهتر و محکمتر شده است. خوشحالم از اینکه انتخاب درستی داشتم و روز به روز احساسات بهتر و پرشورتری نسبت به یکدیگر پیدا میکنیم.»
دکتر سامان صالحی عمران، در پایان صحبتهایش گفت: «قصد دارم بعد از خدمت در مناطق محروم و گذراندن طرحم، برای تخصص جراحی عمومی و سپس در رشته جراحی قلب، ادامه تحصیل دهم. هدفم در زندگی، ادامه تحصیلات و حمایت از همسر و خانوادهام؛ برای زندگی بهتر است. امیدوارم بتوانم پزشک خوبی، برای مردم عزیز کشورم باشم و به آنها خدمترسانی کنم.»
دکتر ثمین سیفی پاشا: برای درمان با هم به توافق میرسیم!
دکتر ثمین سیفی پاشا؛ انترن پزشکی، متولد ششم فروردین سال هفتاد در آمل است. سال 89 در دانشگاه علوم پزشکی بابل قبول شد و درحال حاضر انترن است و خودش را برای رفتن طرح به مناطق محروم آماده میکند. ثمین خانم نامزد آقای دکتر سامان و عروس دکتر محمد تقی صالحی عمران است. ماجرای آشنایی این زوج عاشق، مربوط به زمانی است که هر دو انترن بودند و برای چند ماهی در بخش عفونی یکدیگر را هر روز میدیدند. البته آقای دکتر، ورودی سال 88 بود و به قولی ترم بالایی بود و ثمین خانم، ورودی سال 89 بود. ثمین خانم که به شدت عاشق آقای دکتر جوان است، در مورد ازدواجش میگوید: «شهریور پارسال بود که به صورت رسمی به عقد هم درآمدیم. سامان تمام معیارها و شاخصههای مورد نظر برای ازدواجم بود. او بسیار مهربان است و درک درستی از من داشت. وقتی با او آشنا شدم، حس خوبی نسبت به ایشان داشتم و همین حس خوب، باعث به وجود آمدن عشق و بعد هم ازدواج شد.»
دکتر ثمین سیفی پاشا از این که عروس خانوادهای شده که اکثر آنها پزشک هستند، بسیار خوشحال است؛ چون همه شرایط کاریش را درک میکنند و میدانند برای رسیدن به چنین جایگاهی، متحمل چه سختیها، بیخوابیها و گذشتن از خیلی تفریحات شده است. خانم دکتر میگوید: «من و همسرم هر دو پزشک عمومی هستیم. بعضی وقتها که با هم هستیم، فامیلها یا دوستان ما را با هم میبینند؛ درمورد بیماریهایشان با ما مشورت میکنند. گاهی اوقات در مورد مسائل پزشکی و راه درمانی بیمار، با هم به بحث و تبادلنظر میپردازیم. برای همه جالب است که بعد مشاجرهها و ارائه نقطه نظرات، در مورد درمان با هم به توافق میرسیم و بهترین راه درمانی و تجویز دارویی را پیشنهاد میدهیم. همین که با هم مشورت میکنیم و از نتیجه کارمان،بیماران راضی هستند؛ خیلی خرسندم.»
دکتر حسین صالحی عمران: در خانه ویزیت میشویم!
حسین آقا متولد 23 فروردین، سال هفتاد و پنج است. پسر دوم دکتر محمد تقی صالحی عمران و کوچکترین فرد خانواده دکتر، که مشغول تحصیل در رشته پزشکی است. او که دانشجوی سال سوم، دانشگاه شهید بهشتی است، معتقد است زندگی در خانوادهای که اکثر فامیلها به خصوص پدر خانواده پزشک است، کمی با سایر زندگیها تفاوت دارد. او میگوید: «خوبی داشتن خانواده پزشک، این است که مجبور نیستیم برای درمان بیماریهایمان به بیمارستان یا مطب پزشکان مراجعه کنیم. در همان خانه ویزیت میشویم و فقط برای خریدن دارو، به دارو خانه میرویم.» حسین که چند سالی مانده، تا او را با اقتدار آقای دکتر بنامند، خاطره شیرینی از روزهای اول ورود به دانشگاهش نقل میکند: «وقتی دانشگاه شهید بهشتی تهران قبول شدم، پدرم برایم تاکسی دربست گرفت تا با وسایلم از شمال به تهران بروم. راننده دورادور پدرم را میشناخت و میدانست، متخصص قلب است.» در میانه راه، که صحبتهایمان گل انداخت؛ از من پرسید: «شما که پسر آقای دکتری، مثل بابات دکتری یا کار دیگهای داری؟» خودم را خیلی دست بالا گرفتم و با افتخار گفتم: «منم پزشکم»؛ درصورتی که تازه قبول شده بودم و هنوز یک روز هم سر کلاس دانشگاه حاضر نشده بودم! چشمتان روز بد نبیند، راننده تمام نسخههایی که داشت، نشانم داد و از من راهنمایی خواست. خوشبختانه چون در خانوادهمان همیشه مباحث پزشکی مطرح بود، به سوالاتی که میپرسید، اشراف کامل داشتم و راهنماییاش کردم. از پاسخگویی به سوالاتش احساس غرور داشتم و خودم را واقعا در حد یک پزشک میدانستم. در دلم، حسابی پز میدادم که یکدفعه از داشبورد ماشینش، نوار قلب بیرون آورد و گفت: «آقای دکتر، یه نگاهی به نوار قلبم بنداز، ببین وضعیت قلبم چطوره؟» یکهویی یخ شدم و حرفی برای گفتن نداشتم. چون خواندن نوار قلب را بلد نبودم. مجبور شدم بگویم، پزشک هستم اما در این حد اطلاعات ندارم! (با خنده)
وقتی از آقای دکتر آینده، که قصد دارد بعد از اتمام دوره عمومی، در حیطه قلب وارد شود.
خانواده دکتر مصطفی صالحی، برادرجان باعث ازدواج دو پزشک شد
دکتر مصطفی صالحی عمران، پزشک عمومی بیمارستان امام رضا(ع) آمل است. او متولد سال 1343 در شهرستان آمل است و سال 67، در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان قبول شد. دکتر رمز موفقیتش را حمایتهای عاطفی خواهرانش، راهنمایی درست و به جای برادر بزرگش دکتر احمد میداند. او معتقد است دکتر احمد با قدم گذاشتن در پزشکی، راه را برای همه باز کرده است. آقای دکتر در مورد ازدواجش میگوید: «زمان ازدواجم، وضع مالی خوبی نداشتم، درک همسرم آنقدر بالا بود که به این مسائل هیچ اهمیتی نمیداد. وقتی برادرم، خانم دکتر را برای ازدواج معرفی کرد، دیدم از نظر شغلی بهم نزدیک هستیم و میتوانیم زیر یک سقف زندگی کنیم. از اول عشقی بینمان وجود نداشت، اما به مرور زمان عشق و محبت در وجودمان رخنه کرد. حالا بعد گذشت بیست سال زندگی مشترک، از عشقی پایدار و استحکام خانوادگی ماندگاری برخورداریم.»
دکتر صالحی عمران، خوشبختی یک خانواده را در آرامش و خانواده خوب میداند. او معتقد است، ممکن است با پول برخی از لوازم رفاه و آسایش یک زندگی تامین شود، اما پول ضامن خوشبختی زندگی مشترک نیست. او درک متقبال زوجین به هم و آرامش در خانه را رمز و بقای خوشبختی میداند. آرزو دارد پسرش راه او و همسرش را ادامه داده و بتواند پزشک خوبی برای خدمت به جامعه شود.
آقای دکتر یکی از شیرینترین خاطره دوران طبابشتش را مربوط به پانزده سال پیش میداند و میگوید: «با یکی از دوستانم شیفت شب بودیم. نیمه شب بود که سه جوان، با وضعیت روحی بسیار نامناسبی به بیمارستان آمدند و گفتند: شیشه مصرف کرده اند! آن زمان شیشه تازه به بازار آمده بود و من نمیدانستم مصرف آن در ایران رو به افزایش است. فکر کردم جوانها شیشه خوردهاند و معدههایشان داغون شده است. با نگرانی گفتم: «کار خطرناکی کردید. باید اول به رادیولوژی بروید بعد توسط جراحی شیشهها را از معدهتان خارج کنیم. آنها به هم نگاهی کردند و درحالی که با نگاهشان ثابت کردند که ما چقدر شوت هستیم؛ گفتند:« آقای دکتر منظورمان مواد مخدر است.» (با خنده) آن لحظه بود که من و همکارم متوجه شدیم منظورشان، متیل آمفتامین است که در بازار سیاه به نام «شیشه» معروف است و نام یک ماده محرک اعصاب است.
دکتر لیلا محمد داودی: خیاط و آشپز ماهری هستم!
دکتر لیلا محمد داودی، جراح و متخصص زنان، زایمان و نازایی؛ متولد 1349 در تهران است. او در سال 68 کنکور داد و با رتبه 800 در دانشگاه بابل قبول شد. به خاطر عشق به پزشکی و ادامه تحصیل، مجبور شد از تهران به بابل برود و درس بخواند. البته بعدها برای تخصص در دانشگاه تهران پذیرفته شد و توانست مدتی در کنار خانوادهاش باشد. خانم دکتر که در سال 76 ازدواج کرده است، در مورد ازدواجش میگوید: «زمانی که در دانشگاه پزشکی بابل درس میخواندم، آقای دکتر محمد تقی صالحی عمران استاد بنده بودند. ایشان برادرش آقا مصطفی را برای ازدواج به من معرفی کرد. از طریق خانوادهها، این وصلت انجام شد.آن زمان همسرم در دانشگاه اصفهان مشغول تحصیل بود. همیشه دوست داشتم همسرم از خانواده اصیل باشد و شرایط تحصیلیام را درک کند. به نظرم یک زوج پزشک، بهتر میتوانند از عهده مشکلات شغلیشان برآیند، چون با برنامهریزی درست و درک متقابل، به شرایط یکدیگر احترام میگذارند و مشکلات کمتری دارند. چون هر دو سختیهای زیادی کشیدیم، کمتر دعوا میکنیم و خیلی زود کوتاه میآییم. هیچوقت دعوا و مشکلاتمان را کشدار نمیکنیم.»
خانم دکتر دارای بورد تخصصی از دانشگاه تهران است و میتواند تدریس کند، اما به خاطر همسرش که استخدام بیمارستان آمل است، از حقش گذشت و نمیخواست شرایط زندگی را به نفع خودش تغییر دهد. خانم دکتر جدای از آنکه پزشک قابلی است، خیاط و آشپز ماهری هم هست؛ تا جایی که طعم غذاهای ایرانی، فرنگی و دسرهایشان زبانزد دوست و آشنا و فامیل است. با وجود اینکه درخانه شان، خانمی است که به امور منزل و نگهداری پسرشان رسیدگی میکند، اما او ترجیح میدهد تا خودش برای همسر و فرزندش غذا درست کند. آنها هم با خوردن دست پخت خانم دکتر، لذت میبرند و از او تعریف و تمجید میکنند.
خانم دکتر در پایان برای صحبتهایش ضمن تشکر از پدر و مادر مرحومهاش، که برای تحصیلش متحمل سختیهای زیادی شدند؛ گفت: «از خدا میخواهم تمام مردم کشورم، در رفاه و آرامش باشند و دیگر دغدغه فقر و گرانی نداشته باشند. آرزو دارم تمام مادران باردار، جنینهایشان، صحیح و سالم باشند و انشاءا... با تولد فرزندان سالم، خانهها و خانوادهها، رنگ و بوی تازهای به خود گیرند. امیدوارم تمام کسانی که آرزو دارند، بچهدار شوند؛ به آرزویشان برسند. با توجه به پیشرفتی که داشتیم، دیگر نازایی معنا و مفهومی ندارد. نود درصد زوجها میتوانند با روشهای درمانی خاص خودشان، از این نعمت خدادادی بهرهمند شوند. چند سال پیش زن بارداری، به بیمارستان و در زمانی که من کشیک بودم آمد. جنینش ناقص به دنیا آمد و فوت شد. همه از او ناامید شده بودند، اما او را درمان کردم و حالا هر سال در هفته تولد فرزندان دوقلویش، به مطبم میآیند و از من تشکر میکند. همین تشکر هر ساله، خستگیهای کار را از تنم به در میکند.»
سپهر صالحی: من هم پزشک میشوم
آقا سپهر، متولد 14 تیر 1380 است و تنها فرزند آقای دکتر مصطفی صالحی عمران و خانم دکتر محمد داودی است. در کلاس یازدهم و در رشته علوم تجربی مدرسه فرازنگان شهرشتان آمل، مشغول تحصیل است. سپهر معتقد است فرزند یک خانواده پزشک بودن، سختیهای خاص خودش را دارد. علاوه بر والدین، مسئولان مدرسه و مردم توقع رفتارهای به خصوصی دارند و باید به تمام انتظارات معقولی که از تو دارند، جوابگو باشید. به نظر سپهر هر کسی شغلی دارد و همه مشاغل مورد احترام هستند. شغل والدینش باعث نشده، تا تافته جدا بافته باشد. وقتی از سپهر پرسیدم، اگر خدایی نکرده بیمار شوی، به کدم یک از والدینت مراجعه میکنی؟، گویا زخمهای دلش سر باز میکند و با خنده میگوید: «وای نپرسید! چشمتان روز بد نبیند! والدینم روی تغذیه و رفتارهایم بسیار حساس هستند. وقتی مریض میشوم، پدر و مادرم هر دو صاحب نظرند و خیلی زود برای درمانم به توافق میرسند. به شدت از آمپول میترسم. وقتی کوچکتر بودم، دو نفری مرا گول میزدند و آمپول را در جیبشان پنهان میکردند. مادرم مرا محکم بغل میکرد و پدرم آمپول را با تمام قدرت، در بدنم فرو و تزریق را انجام میداد!! بعدها که بزرگتر شدم، گول حرفهایشان را نمیخوردم. با این حال تا مرا گیر نیندازند، ول کن قضیه نیستند. موقع بیماری از دست جفتشان فراری هستم.(با خنده)
با وجود این که سپهر، تمام سختیهایی والدینش از بیخوابیها گرفته تا ساعت کاری زیاد؛ را به خاطر شغلشان به چشم میبیند، اما دوست دارد جا در پای پدر و مادرش بگذارد و پزشک شود. او در پایان از حمایتهای پدر و مادرش تشکر ویژهای داشت و برایشان آرزوی سلامتی و روزهای خوش دارد.
دکتر عباس صالحی عمران: 12 هزار جراحی قلب انجام دادم!!
دکتر عباس صالحی عمران، فوق تخصص جراحی قلب، دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم تهران هستند. او که یکی از ماهرترین جراحان مشغول به کار، در مرکز قلب تهران است در 26 مرداد 1347 در منطقه ییلاقی سنگچال، مازندران که قبلا جزو بابل و الان جزو آمل است؛ به دنیا آمد. زمانی که سال اول دبیرستان بود، دوم را در تابستان خواند و به صورت جهشی به سوم دبیرستان رفت. سال 64 با رتبه 200 در دانشگاه علوم پزشکی شیراز قبول شد. هنوز هم معقتد است این دانشگاه، جزو برترین دانشگاههای پزشکی کشور است. آقای دکتر میگوید: «سال 79 در جراحی قلب قبول شدم و سال 83، یعنی در 34 سالگی فارغالتحصیل شدم. آن زمان جزو جوانترین جراحان قلب کشور بودم. از آن سال تا کنون بیشتر از دوازده هزار جراحی قلب، انجام دادم. البته برای دوره تکمیلیام، یکسالی به آمریکا رفتم و برگشتم. در حال حاضر بیشترین آمار سالانه جراحی قلب را با کیفیت و موفقیت عمل بالا، در مرکز قلب تهران انجام میدهم.»
آقای دکتر در سال 81، با خانم دکتر داودی متخصص بیماریهای عفونی در ضعف پیوند ازدواج کرد. آشنایی با همسرش مربوط به زمانی بود که جراحی را شروع کرده بود. در بخش یکدیگر را میدیدند و در حد یک همکار با هم در ارتباط بودند. بعد از فارغالتحصیلی، با تز دکتر برای جراحی قلب، موافقت نشد و مجبور شد به دانشگاه برود. خانم دکتر که تازه فارغالتحصیل شده بودند، معاونت پژوهشی دانشگاه شده بود و مسئول تز آقای دکتر!! همین رفت و آمدها به دانشگاه باعث شد تا بعد از چندماه، با هم ازدواج کنند. حاصل این ازدواج دختر یازده ساله به نام «تارا» است. آقای دکتر معتقد است به خاطر تحصیل و مسائل مالی، نسبت به سایر برادرانش دیرتر ازدواج کرده است. همسر آقای دکتر به همراه دخترش برای سفر به خارج از کشور رفته بودند و به آنها دسترسی نداشتیم تا برای عکس و مصاحبه در خدمتشان باشیم.
دکتر عباس صالحی عمران، پابرجایی و خوشبختیاش در زندگی را این چنین بیان کرده است: «شناخت کافی باعث شد تا طعم خوشبختی را بچشم. شناخت همراه با آرامش باعث استحکام یک زندگی است. با توجه به شرایط شغلی حساسی که دارم، اگر این همخوانی، شناخت و آرامش در منزلم وجود نداشته باشد، مطمئنا پزشک موفقی نخواهم بود. به نظرم جدای از این مسائل، وجود فرزندم به تحکیم خانوادهام، قوت بخشیده است.»
آقای دکتر در پایان از زحمات خواهران عزیزش و همچنین برادران بزرگوارش تشکر ویژهای داشت.
گفتگو: آزاده بهرامی
نوشتن دیدگاه